دولت عقلانی یا عقل دولتی (محمود احمدی نژاد)

مدتهاست که به خدمت ها و خیانتهای دیوانسالاری (بوروکراسی) می اندیشم.

دیوانسالاری موجود، چقدر به حل مشکلات کمک می کند و چه میزان به تثبیت مشکلات می انجامد؟

دیوانسالاری پدیده جدیدی نیست وتمدن ها و حکومتهای مقتدر، هرگز بدون انضباط دیوانی نبوده اند. در دوره های اخیر هم بوروکراسی را تجسم مدیریت عقلی و علمی دانسته اند ولی باید دید که آنچه روی کاغذ آمده و موضوع بحثهای نظری در باب عقلانیت ابزاری بوده با آنچه عملاً اتفاق افتاده و بخصوص آنچه با پوشش مدرنیزه کردن دولت ها در دهه های اخیر تحقق یافته ، واقعاً چه مقدار دولت را عقلانی و چه مقدار عقل ها را دولتی یعنی رسمی، کلیشه ای و اداری کرده است؟

بسیاری از انقلابها در تارهای عنکبوتی بوروکراسی، گرفتار شده اند، تارهایی که خاصیت ارتجاعی و بازگرداننده دارند و همه شور و شعور انقلابی را خنثی می کنند و اوضاع را به عصر ماقبل انقلاب ها باز می گردانند.

ادامه مطلب ...

خواب دیدم کربلا باریده بود

دیشب از چشمم بسیجی می‌چکید
از تمام شب «دوعیجی» می‌چکید

باز باران شهیدان بود و من
باز شب‌های «مریوان» بود و من
 
دست‌هایم باز تا آهنج رفت
تا غروب «کربلای پنج» رفت

یادهای رفته دیشب هست شد
شعرم از جامی اثیری مست شد

تا به اقیانوس‌های دوردست
هم‌چنان رودی که می‌پیوست شد

مثنوی در شیشه مجنون نشست
آن‌قدر نوشید تا بدمست شد

اولین مصرع چو بر کاغذ دوید
آسمان در پیش رویم دست شد...

یک ‌نفر از ژرفنای آب‌ها
آمد و با ساقی‌ام هم‌دست شد

یک نفر از سقف شب آویخت باز
در سبوی لحظه ها خون ریخت باز

باز دیشب سینه‌ام بی‌تاب بود
چشم‌هاتان را نگاهم قاب بود
 
باز دیشب دیده، جیحون را گریست
راز سبز عشق مجنون را گریست
 
باز دیشب برکه‌ها دریا شدند
عقده‌های ناگشوده وا شدند
 
خواب دیدم کربلا باریده بود
بر تمام شب خدا باریده بود




ادامه مطلب ...

اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست

این شعر زیبا تو سط خانم فاطمه نانیزاد در محضر آقا قرائت شد.





همچون نسیم صبح و سحرگاه می رود

هر کس میان صحن حرم راه می‌رود

از هر چه غصه دارد وغم می شود رها
هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود

وقتی فرشته‌های حرم بال می‌زنند
از سینه‌های شعله زده آه می‌رود

اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست
از کوی تو فرشته به اکراه می‌رود

خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنیست
هر شب به پای‌بوسی آن ماه می‌رود

باب‌الجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هرکه از این راه می‌رود

فکر بلبل

و اینگونه بود که تمام دشمنان قسم خورده ایام مجردی ام مسرور شدند. 
بعد از مراسم گفتگو پدر خانم محترم تفائلی زد به حافظ و امیدی در دلمان زنده شد که هنوز یک نفر هوادار موجود می باشد.
لطفا از جناب حافظ کمی یاد بگیرید :

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش    

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند    

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل    

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود    

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری    

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست    

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل    

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه    

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود    

نازپرورد وصال است مجو آزارش