دیشب از چشمم بسیجی میچکید
از تمام شب «دوعیجی» میچکید
باز باران شهیدان بود و من
باز شبهای «مریوان» بود و من
دستهایم باز تا آهنج رفت
تا غروب «کربلای پنج» رفت
یادهای رفته دیشب هست شد
شعرم از جامی اثیری مست شد
تا به اقیانوسهای دوردست
همچنان رودی که میپیوست شد
مثنوی در شیشه مجنون نشست
آنقدر نوشید تا بدمست شد
اولین مصرع چو بر کاغذ دوید
آسمان در پیش رویم دست شد...
یک نفر از ژرفنای آبها
آمد و با ساقیام همدست شد
یک نفر از سقف شب آویخت باز
در سبوی لحظه ها خون ریخت باز
باز دیشب سینهام بیتاب بود
چشمهاتان را نگاهم قاب بود
باز دیشب دیده، جیحون را گریست
راز سبز عشق مجنون را گریست
باز دیشب برکهها دریا شدند
عقدههای ناگشوده وا شدند
خواب دیدم کربلا باریده بود
بر تمام شب خدا باریده بود
این شعر زیبا تو سط خانم فاطمه نانیزاد در محضر آقا قرائت شد.
همچون نسیم صبح و سحرگاه می رود
هر کس میان صحن حرم راه میرود
از هر چه غصه دارد وغم می شود رها
هر سائلی به خدمت این شاه میرود
وقتی فرشتههای حرم بال میزنند
از سینههای شعله زده آه میرود
اینجا بهشت روی زمین فرشتههاست
از کوی تو فرشته به اکراه میرود
خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنیست
هر شب به پایبوسی آن ماه میرود
بابالجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هرکه از این راه میرود
و اینگونه بود که تمام دشمنان قسم خورده ایام مجردی ام مسرور شدند.
بعد از مراسم گفتگو پدر خانم محترم تفائلی زد به حافظ و امیدی در دلمان زنده شد که هنوز یک نفر هوادار موجود می باشد.
لطفا از جناب حافظ کمی یاد بگیرید :
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
وقتی خواندن کافه پیانو تمام شد نفرینی بر فرهاد جعفری فرستادم؛ بخاطر این که بسیار خسته بودم و دلم از احساس دلتنگی گل گیسو که قرار بود به زودی به سراغم بیاید خبر داد و همین شد دملی از بغض و بیخوابی.