وظایف منتظران در دوران غیبت

مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی
در تعبیری زیبا از وظایف منتظران در دوران غیبت می‌فرماید

پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من برگردم
خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند
...
یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید
یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را
می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد
هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین ‌جاست
توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم

آن بچه‌ شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد



ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید

خواب دیدم کربلا باریده بود

دیشب از چشمم بسیجی می‌چکید
از تمام شب «دوعیجی» می‌چکید

باز باران شهیدان بود و من
باز شب‌های «مریوان» بود و من
 
دست‌هایم باز تا آهنج رفت
تا غروب «کربلای پنج» رفت

یادهای رفته دیشب هست شد
شعرم از جامی اثیری مست شد

تا به اقیانوس‌های دوردست
هم‌چنان رودی که می‌پیوست شد

مثنوی در شیشه مجنون نشست
آن‌قدر نوشید تا بدمست شد

اولین مصرع چو بر کاغذ دوید
آسمان در پیش رویم دست شد...

یک ‌نفر از ژرفنای آب‌ها
آمد و با ساقی‌ام هم‌دست شد

یک نفر از سقف شب آویخت باز
در سبوی لحظه ها خون ریخت باز

باز دیشب سینه‌ام بی‌تاب بود
چشم‌هاتان را نگاهم قاب بود
 
باز دیشب دیده، جیحون را گریست
راز سبز عشق مجنون را گریست
 
باز دیشب برکه‌ها دریا شدند
عقده‌های ناگشوده وا شدند
 
خواب دیدم کربلا باریده بود
بر تمام شب خدا باریده بود




ادامه مطلب ...

اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست

این شعر زیبا تو سط خانم فاطمه نانیزاد در محضر آقا قرائت شد.





همچون نسیم صبح و سحرگاه می رود

هر کس میان صحن حرم راه می‌رود

از هر چه غصه دارد وغم می شود رها
هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود

وقتی فرشته‌های حرم بال می‌زنند
از سینه‌های شعله زده آه می‌رود

اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست
از کوی تو فرشته به اکراه می‌رود

خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنیست
هر شب به پای‌بوسی آن ماه می‌رود

باب‌الجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هرکه از این راه می‌رود

فکر بلبل

و اینگونه بود که تمام دشمنان قسم خورده ایام مجردی ام مسرور شدند. 
بعد از مراسم گفتگو پدر خانم محترم تفائلی زد به حافظ و امیدی در دلمان زنده شد که هنوز یک نفر هوادار موجود می باشد.
لطفا از جناب حافظ کمی یاد بگیرید :

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش    

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند    

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل    

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود    

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری    

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست    

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل    

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه    

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود    

نازپرورد وصال است مجو آزارش

دردلی به پیوست یک یادداشت برای کافه پیانوی فرهاد جعفری

وقتی خواندن کافه پیانو تمام شد نفرینی بر فرهاد جعفری فرستادم؛ بخاطر این که بسیار خسته بودم و دلم از احساس دلتنگی گل گیسو که قرار بود به زودی به سراغم بیاید خبر داد و همین شد دملی از بغض و بیخوابی.


ادامه مطلب ...