فکر بلبل

و اینگونه بود که تمام دشمنان قسم خورده ایام مجردی ام مسرور شدند. 
بعد از مراسم گفتگو پدر خانم محترم تفائلی زد به حافظ و امیدی در دلمان زنده شد که هنوز یک نفر هوادار موجود می باشد.
لطفا از جناب حافظ کمی یاد بگیرید :

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش    

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند    

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل    

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود    

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری    

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست    

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل    

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه    

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود    

نازپرورد وصال است مجو آزارش
نظرات 1 + ارسال نظر
م.ی پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 ب.ظ

سلام مسعود خان قالتاق !
پس بالاخره شما هم از دنیای قالتاقی پا به دنیای شعر و شاعری گذاشتی .
مبارک باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد